چرا در ِ گنجه بازه؟ چرا دم ِ گربه درازه؟...

از برای مردم کار کردن حالم بهم میخورد.

از اینکه به راحتی در چند ثانیه و در چند جمله می توانند حالت را خراب کنند و گند بزنند به روز و اعصابت متنفرم. هرچقدر هم که تو قوی باشی و حرفی را به خودت نگیری و به حرف کسی اهمیت ندهی، همان چند دقیقه ای که حالت بد میشود نفرت انگیز است. وقتی که احساس می کنی قدر کارهایی که انجام میدهی را نمیدانند. هرچقدر هم بعدش عذر خواهی کنند یا بابت هرکاری ازت تشکر کنند، دیگر فایده ندارد. لحظه هایی که ناراحتت کردند دیگر برنمیگردد.

اینجا و آنجا هم ندارد متاسفانه. تقریبا همه ی کارفرما ها همینند.

فقط به این فکر میکنم که اگر شرایط کشور انقدر بد نشده بود، اگر اکثر کسانی که با آنها کار می کردم شرکتشان را منحل نمیکردند، یا کارشان را پس نمیگرفتند ( برای اینکه هزینه نکنند و کارها را خودشان انجام بدهند) الان چقدر اوضاع متفاوت بود.

شاید هنوز دفتر نگرفته بودم، اما در خانه با سیستم خودم کار می کردم. به راحتی حداقل ماهی 5 تومن را دیگر میتوانستم دربیاورم. اصلا من با این تفکرات از دفتر کاظم اومدم بیرون. قرار نبود اینجوری بشود. آن هم برای منی که از زندگی کارمندی بدم میاد.

هیچ جا به اندازه ی اینجا احساس کارمند بودن و ضعف نکردم. حتی دفتر کاظم با تمام مشکلات و دعواهایی که اواخر همکاریمان داشتیم اینجوری نبود. آن مشکلات شخصی و بین خود بچه ها بود. 

فقط میدانم که خدا هست. تمام این روزها و تلاش ها و سختی های من را می بیند. مثل همیشه، سر بزنگاه یکجوری بلندم میکند و جای بهتری قرارم میدهد که خودم هم نفهمم چجوری شد.

  • نــرگــسツ

سپاس خدای را...!!

بارز ترین خصوصیت زندگی غیر قابل پیش بینی بودنش است.

همین که هیچ وقت نمیدانی چه اتفاقی قرار است بیفتد، چه چیزهایی ممکن است تغییر کند، هفته ی دیگر این موقع، چه چیزهایی در سَر و زندگیت تغییر کرده. اصلا زنده هستی یا نه!

اصولا آدم امیدوار و مثبت اندیشی هستم. تا جایی که گاهی خودم هم کلافه می شوم. این یعنی شروع یک پائیز خوشرنگ با این حال خوب، کنار آدمی که دلت کنارش آرام باشد برایم غیر ممکن به نظر نمی رسید، اما به شدت دور از انتظار بود. بیشتر شبیه آرزوی آرامش بود. چون طی این سال ها نتوانستی چنین چیزی را بدست بیاری، پس فقط امید به دست آوردنش را در خودت زنده نگه میداری.

خواستم اینجا تشکر کنم :)

  • نــرگــسツ

خوشه پروین

سبز خواهم شد، می دانم...

㋡✖
مـن...!

مـرا که می شنـاسی؟! خـودمم...

کسـی شبیه هیچکـس!

کمـی لا به لای نوشتـه هایــم بگـردی پیـدایم میکنـی...

مهـربان،صبـور،کمـی هم بهـانه گیـر...

اگـر نوشته هایـم را بیـابی،من هـم همـان حـوالی ام...!㋡
Designed By Erfan Powered by Bayan