۲۰ مرداد
هیچ جا خونه ی آدم نمی شود :)
تهش چند وقت یک بار دلت تنگ میشود میگویی بذار برم سری بزنم، نوشته های قدیم را بخوانم. همین که صفحه ی اول را باز می کنی، دیگر کنترلش از عهده ی تو خارج است. دیگر کم کم به عقب بر می گردی و در خاطرات گم می شوی. با خواندن هر نوشته چند اتفاق در ذهنت زنده می شود و جان می گیرد.
از بعضی هایشان خنده ات می گیرد که هعی!! چقدر بی ارزش بود و خودم را اذیت کردم. از بعضی ها دلت می گیرد، و وای به حال آن بعضی هایی که دلتنگت می کنند...
نوشته را که می خوانی آن روز و ساعت و مکان به وضوح در ذهنت شکل می گیرد. گفت و گو ها یادت می آید. لحن و آهنگ صدا یادت می آید.لبخندش موقع گفتن فلان جمله یادت می آید. غریب حالیست خاطره بازی. تمام روزهای تلخ و شیرینت را به رخت می کشد، اما تو لبخند می زنی. از ته دل.
یادته؟؟!
.