لطفا بیا کمی هم در دنیای من زندگی کنیم

همه ی عمر در رویا زندگی کردم. شاید هم سعی کردم رویاهایم را زندگی کنم.خب در نهایت فرق خاصی هم ندارد. چیزی که مهم است این است که واقعیت ها را پس زدم.نادیده گرفتم.نشانه ها را رد کردم.چیزی در دنیای خودم،در سرم می ساختم و همان را زندگی می کردم. بی آنکه متوجه اش باشم.بی آنکه ارادی باشد. حالا دقیق یادم نمی آید که چه وقت بود،اما وقتی برای اولین بار به خودم آمدم و دیدم چقدر فاصله است بین منی که خیال می کنم هستم و منی که واقعا هست، انگار چیزی سنگین تر از پتک بر فرق سرم کوبیده شد! گیج بودم، گنگ بودم، نمیدانستم الان کدام حس درست است. اما حالا هرچه به جلوتر می روم می بینم همه ی چیزهایی که در زندگی ام دارم فرسنگ ها از چیزی که در خیالم زندگی اش می کردم فاصله دارد.

  • نــرگــسツ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

خوشه پروین

سبز خواهم شد، می دانم...

㋡✖
مـن...!

مـرا که می شنـاسی؟! خـودمم...

کسـی شبیه هیچکـس!

کمـی لا به لای نوشتـه هایــم بگـردی پیـدایم میکنـی...

مهـربان،صبـور،کمـی هم بهـانه گیـر...

اگـر نوشته هایـم را بیـابی،من هـم همـان حـوالی ام...!㋡
Designed By Erfan Powered by Bayan