کارگردانی یک اتفاق کهنه

امشب،من صحنه سازی کردم.صحنه سازی از یک تصور قدیمی.صحنه سازی از چیزی که سال ها در پس ذهنم گمان داشتم اتفاق می افتد.از دور رو به لوکیشن مورد نظر نشستم.شخصیت ها را در ذهنم ساختم،حتی با لباس و شرایط تقریبا کامل.دیالوگ ها را مرور کردم. صدا...دوربین...حرکت...!

اتفاق افتاد.وقتی در سرت اتفاق بیفتد،شاید انتظار اتفاق افتادنش در واقعیت از جانت دور شود.از پسِ ذهنت برود.آزادت کند و اجازه دهد ذهنت را پس بگیری،با گفتن دیالوگ ها دلت را سبک کنی، و بلاخره رها شوی.

البته همانطور که گفتم "شاید"...

  • نــرگــسツ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

خوشه پروین

سبز خواهم شد، می دانم...

㋡✖
مـن...!

مـرا که می شنـاسی؟! خـودمم...

کسـی شبیه هیچکـس!

کمـی لا به لای نوشتـه هایــم بگـردی پیـدایم میکنـی...

مهـربان،صبـور،کمـی هم بهـانه گیـر...

اگـر نوشته هایـم را بیـابی،من هـم همـان حـوالی ام...!㋡
Designed By Erfan Powered by Bayan