۱۷ اسفند
چند روزی بود دچار کشمکش های طبیعی شده بودیم. پنجشنبه 14.اسفند.99
رفتیم باغ فردوس نهار. صحبت های مهم از تمام مشکلات این مدت. بیان کردن همه ی حرف ها و خواسته ها بدون ِ ترس و خجالت و تعارف. بعدش بلیط سینما گرفتیم برای فیلم آن شب. اما وقتی به سینما رسیدیم به دلیل به حد نصاب نرسیدن تماشاگران فیلم پخش نشد و در همان پاساژ ارگ گشتیم و بعد صرف یک قهوه و بعد گفت برویم خانه ی فرنوش و مسعود. برای اولین بار در کل زندگی ام واقعا و با تمام وجود سورپرایز شدم. حتی فکرش را هم نمیکردم. همه بودند. تمام دوستانم. و دوستان او. نیلوفر را که دیدم قند در دلم آب کردند.
تولد 26 سالگی :)