بوی ِ یاس و شب و خونه، تو رو یادِ من میاره

یادم می افتد خانه ای با اتاق خواب بزرگ و دلباز، پنجره ای سراسری که روزها اتاقم را پر نور و روشن می کرد و شب ها ماه را مهمان اتاق.

با بالکنی بزرگ که عصر ها پر بود از عطر یاس ِ توی حیاط. و من، که کودک بودم... رها از تمام دغدغه ها و غصه های احتمالی... 
و حالا که با بوی یاس به یاد آن روزهایم.

و قمیشی می خواند:
هم از پنجره خنده ی شادی و هم از حنجره آهِ بی جون گذشت...
بله!میگذرد. و چون می گذرد غمی نیست...

 

  • نــرگــسツ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

خوشه پروین

سبز خواهم شد، می دانم...

㋡✖
مـن...!

مـرا که می شنـاسی؟! خـودمم...

کسـی شبیه هیچکـس!

کمـی لا به لای نوشتـه هایــم بگـردی پیـدایم میکنـی...

مهـربان،صبـور،کمـی هم بهـانه گیـر...

اگـر نوشته هایـم را بیـابی،من هـم همـان حـوالی ام...!㋡
Designed By Erfan Powered by Bayan