۱۸ بهمن ۹۹
اولین بارم بود که به طور رسمی و جدی و بدون هیچ کمکی میزبان بودم.
از چندین روز قبل برنامه ی همه چیز را ریختم و هر ساعت همه چیز را با خودم در سرم مرور کردم که چیزی از قلم نیوفتد و همه چیز عالی پیش برود.
فقط می خواستم خیلی خوش بگذرد.
از تمام این مدت و مهمانداری به دست تنها ترین شکل ممکن، هر لحظه اش خیلی زیاد بهم چسبید. هر بار که کاری را انجام می دادم و فکر می کردم بعد از وارد خانه شدن قیافه اش چه شکلی میشود، یا چقدر ذوق می کند، یا چقدر سورپرایز می شود از بودن من و مهمان ها در خانه ، قنــد در دلم آب می شد و خستگی هیچ چیز بر تنم نمی ماند.
+ |تولدت مبارک| :)
+ پنجشنبه - 99.11.16