شهریور...

احساس ِ عجیبی بود! 

کاملا کاملا کاملا حرفام از دلم قبل از اینکه حتی فکر کنم چی دارم میگم جاری شدن روی زبونم...! به راحتی. نه مثه وقتایی که دلم میخواد درد دل کنم ولی باز موقع حرف زدن دو دو تا چارتا میکنم یا اصلا نمیخوام خیلی حرفا گفته بشن. مثه نوشتن بود برام! و جالب ترش برام این بود که احساس می کردم حرفامو می فهمه!! 

گردش کلمات رو به جای اینکه تو سرم احساس کنم واقعا تو قلبم احساس می کردم!

چی شد اصلا؟ چجوری فکر کردم کسی هستی که میشه دیدش و باش حرف زد و هیچ مقاومتی نکنم!! گاردمو باز کنم و سپرمو بذارم زمین! منی که دور خودم یه دیوار بلند و قطور کشیدم که حتی صدای کسی هم از اون طرف دیوار به گوشم نرسه.

حتی با اینکه کوتاه بود.

بهت گفتم این حرفا رو فقط یک نفر میدونه تو جهان. کسی که امروز خیلی ازم دوره. پرسیدی کی؟ دیگه هیچ وقت اینو نپرس... بذار اون آدم دور بمونه.

 

  • نــرگــسツ

یادم هست، یادت نیست!

هیچ جا خونه ی آدم نمی شود :)

تهش چند وقت یک بار دلت تنگ میشود میگویی بذار برم سری بزنم، نوشته های قدیم را بخوانم. همین که صفحه ی اول را باز می کنی، دیگر کنترلش از عهده ی تو خارج است. دیگر کم کم به عقب بر می گردی و در خاطرات گم می شوی. با خواندن هر نوشته چند اتفاق در ذهنت زنده می شود و جان می گیرد. 

از بعضی هایشان خنده ات می گیرد که هعی!! چقدر بی ارزش بود و خودم را اذیت کردم. از بعضی ها دلت می گیرد، و وای به حال آن بعضی هایی که دلتنگت می کنند...

نوشته را که می خوانی آن روز و ساعت و مکان به وضوح در ذهنت شکل می گیرد. گفت و گو ها یادت می آید. لحن و آهنگ صدا یادت می آید.لبخندش موقع گفتن فلان جمله یادت می آید. غریب حالیست خاطره بازی. تمام روزهای تلخ و شیرینت را به رخت می کشد، اما تو لبخند می زنی. از ته دل.

یادته؟؟!

.

  • نــرگــسツ

...

و تمام آن دیروزی که در یاد است...

  • نــرگــسツ

آبی که ریخت رو نمیشه جمع کرد!

قلبی که بشکنه، اعتمادی که خدشه دار شه، خیلی خیلی سخت ترمیم میشه.

حتی بعد از ۵ ماه. آثارش روی رابطه و رفتار و روح و قلب طرف مقابل خیلی تاثیر داره. عوضش میکنه، توی هر رفتار منفی کوچیکتون اون ضربه یادش میاد هرچقدر هم که به روی خودش نیاره اما از درون میشکنه. اگه تحمل میکنه مطمئنا خیلی دوسِتون داره.

نکنید. حیفه... خیلی حیفه یه رابطه ی آروم و عاشقانه، یه آدم عاشق و صبور و باوفا، بخاطر آدمای نصفه و نیمه از دست برن. حتی اگه بمونن از دست رفتن. حتی اگه به روی خودشون نیارن از دست رفتن. اون اعتماد اول دیگه جلب نمیشه. اون دل دیگه مثه قبل نمیشه. اون آدم دیگه آروم نمیشه. 

  • نــرگــسツ

دایره ی آبی

کاش یه علامتایی وجود داشت که میشد فهمید یک نفر واقعا دوستت دارد یا نه!

در اولویت هایش ردیف چندم هستی. وقتی همه چیز خوب است و برنامه ای نیست و رفیق ها دور و برمان نیستند که همه بلدند وقت بگذارند و کارهای قشنگ بکنند. به حرف هم که خیلی نمی شود اعتماد کرد. همیشه فکر می کنم کاش مثلا دور صورت کسانی که دوستت دارند دایره ی آبی میدیدی!! هرچقدر صادق تر و عاشق تر بودند آن دایره هم دور صورتشان آبی تر و گیرا تر بود.

گاهی میدانی و مطمئنی طرف مقابل دوستت دارد. اما این دوست داشتن ها جنسشان با هم فرق می کند. کاش میشد تفاوت این جنس ها را متوجه شد‌. جدا از اینکه تیپ شخصیتی هرکس فرق دارد.

وقتی اینهمه نقطه نظرهای مشابه و مشترک بینمان است، کاش جنس دوست داشتنمان هم شبیه  بود! 


+کوه باش و دل نبند...

  • نــرگــسツ

مـژده رسیـد که غم نخواهد مـاند

همه ی فشـارهای روحی و جسمـی را داشتم تحمـل میکـردم فقـط به ایـن امیـد که سفـر شمـال قـرار است زهـر همه ی اینها را بگیـرد. که می شـود با خیـال راحت فکـر کـرد و انتخـاب کـرد. که در آخـر هم جـدا از همه ی کوفت شـدن مسـافرتمـان و جنگ اعصـاب هایی که اتفـاق افتـاد، نقـطه ی مثبت و خوشحـال کننـده اش این بود که من به هدفـم رسیـدم و توانستـم انتخـاب کنـم. با دلـم انتخـاب کردم و با دقـت به صـدای قلبـم گوش دادم. 

قلبـم نویـد روزهای خوب می دهد...

  • نــرگــسツ

خواستن توانستن نیست

خواستن همیشه هم توانستن نیست!
خیلی وقت ها خیلی چیز ها را خواستم، برای توانستن و رسیدن و داشتنشان تلاش کردم، اما نشد.
این نرسیدن ها آدم را دلسرد میکند. آنقدر که دست از تلاش میکشیم و عادت میکنیم برای داشتن و رسیدن به کسی یا حتی چیزی تلاش بیهوده نکنیم. این نرسیدن ها آدم را خسته می کند. این نشدن ها آدم را آب می کند.
کاش به جای توانستن، خواستن رسیدن بود...🍂
  • نــرگــسツ

نازنیـن پرستـار!

اینکه اولیـن دعـا تن ِ سالم باشد، اولین خواسته از خدا تن سالم باشد و بهتریـن نعمت الهـی تن ِ سالم باشد، قبـل تر ها یک مقـدار برایـم حالت شعـاری داشت. تا اینکه سرماخوردگـی که از یک ماه پیـش در تنـم مانده بود تشدیـد شد و آنفولانـزا هم به آن اضافه شد و من چهـار روز تمام گوشه ی اتاق افتـاده بودم :|
در آن چهـار روز با بدن درد فـراوان و سر درد و تمـرکز نداشتـن و بی حالی و ... قـدر سـلامتی را به خوبی فهمیدم. مخصوصا وقتـی که دکتـر سرم تجـویز کرد و پرستـار محتـرم رگم را پیـدا نمیکـرد و انگـار که بخـواهد رو بالشتـی اش را بدوزد سوزن را در دست من با تمـام قدرت میچرخـاند و دنبـال رگ میگشـت! و نتیجه اش شد دو دست کبـود داغون که آخر هم روی دستم سرم زدند :)
  • نــرگــسツ

خواهی نشـوی همرنگ، رسوای جمـاعت شو!!!!!

نمیدانم فقط در شغل های دولتی مثـل اداره هـا این اخـلاق رواج دارد، یا نه کلا همه جـا همیـن است! منظـورم از این اخلاق چیسـت؟ منظـورم دقیقـا همین چشـم و هم چشمـی و زیـراب زدن هاست. 
در اداره ی مـا اکثـرا یا با پـ*ارتـ*ی استخـدام شده انـد، یا به دلیـل داشتـن سهمـ*یه ایثـارگران و شهـدا و اینجور چیـزها. خب حالا تا اینجـایش قبـول. امـا ترفیـع گرفـتن و جا به جا شدن، به میـزان کار کـردن و نتایج آزمون ها و اینجـور چیـزها بستگـی دارد. یکی از همکـارهای ما که من قلبـا دوستـش دارم، 7-8 ماهـی است که اینجـا استخـدام شده. چنـد روز پیـش حکمـش را زدند و منتقـل شد به طبقـات بالا و از بیگـاری های طبقه ی ما خـلاص شد. خب به نظـر من واقعـا حقـش بود که جا به جـا شود. از صبـح تا عصـر بدون اینکه مودی را بپیچـاند کـار میکـرد و سعـی میکـرد کار همه را هم راه بینـدازد. اما از روزی که حکمـش را زدند و بقیه فهمیـدند قـرار است جا به جـا شود، جـلوی رویـش خوب هستنـد ولـی پشت سـرش چنـان پچ پچ میکننـد و پیش همه ی کارمندان اداره زیرابـش را میزننـد که آدم انگشت به دهـان میمانـد. اینکـه ایشـان خانـم هستنـد هم خودش باعـث بیشتـر شدن تهمت ها میشـود. 
با همه ی وجـود دارم سعـی میکنـم در کنـار اینکه شغـلم را حفظ میکنـم و سلام علیکـم را با این همکـاران مثـلا محتـرم نگه میـدارم، همرنگـشان نشـوم.
  • نــرگــسツ

رفاقـت به معـنای عمیـق کلـمه

همیـن دوستـی هاست که وسط کـلی مشغـله و گرفتـاری و دغدغـه فکـری، میتوانـد چنـد ساعتـی آدم را آرام کنـد و باعث شـادی و خنـده ی از ته دل بشود. 

با اینکه یک نفـرمان بیکـار شده، یک نفـرمان آموزشـی اش تمـام شده و در تقسیـم بنـدی افتـاده جـایی که فکـرش را هم نمیکـردیم و تمام برنامه های زنـدگی اش دارد خـراب میشـود، با اینکه یک نفـرمان قـرار است فـردا شب موهـایش را کچـل کنـد و تـازه بـرود برای آموزشی، یک نفـرمان یک میلیـون تومان کسـر حقـوق خـورده برای تاخیـرهایش، و من با آن ذهـن شلـوغ و نا آرامـم، امـا باز هـم چنـد ساعتـی را کنـار هم تا خرخـره غذا خوردیم و سیـگار کشیـدیم و گفتیـم گـور پـدر پس انـداز و آینـده و شرکتی که میخواهیم بـزنیم و ریه و این هـوای سـردی که داریم قنـدیل میبنـدیم کم کم و این حـرف ها، و فقـط یک دل سیـر خندیـدیم. 

چنـد ماه طولانی بود که دور هم جمـع نشـده بودیـم و دلمـان به انـدازه تک تک روزهای با هم بودنمان و خـاطرات قشنگـمان برای هم تنـگ شده بود.

  • نــرگــسツ

خوشه پروین

سبز خواهم شد، می دانم...

㋡✖
مـن...!

مـرا که می شنـاسی؟! خـودمم...

کسـی شبیه هیچکـس!

کمـی لا به لای نوشتـه هایــم بگـردی پیـدایم میکنـی...

مهـربان،صبـور،کمـی هم بهـانه گیـر...

اگـر نوشته هایـم را بیـابی،من هـم همـان حـوالی ام...!㋡
Designed By Erfan Powered by Bayan