دیروز آقای صفـاری ازم پرسیـد پنجشـنبه هـا میتوانم بروم شرکت برادرش پیش حسابدارش کارهای حسابداری دیگری را هم باد بگیرم یا نه. میگفت اگر بشود میخواهد کافی نت را به دفتر مالیاتی تبدیل کند. من هم دیدم خب اصلا کار به کنـار، یاد گرفتن کار های دیگر حسابداری برای خودم هم کلی خوب است. قبول کردم و قـرار شد با هم هماهنگ کنیم.
دیشب که رفتم خانه هم بابا آمد گفت یک کار حسابداری توپ برایم پیـدا کرده که از روز اول هم بیمه می کنند هم حقوقش پایه ی وزارت کار است.گفت یک شرکتـی هست که حسابدار میخواهـد به احتمال زیاد هم شرایـط مرا قبول می کننـد.
خب مطمئنا من ترجیـح میدم اگر اوکی بشـود بیخیـال اداره مالیات بشوم و بروم آن شرکـت. هرچنـد که تازه جا به جـا شدم و از جای جدیـدم هم بسیـار راضـی ام.
*
دیشـب رفتـم خانه ساعـت 7 با نیلوفـر و مامان آمدیم هفـت حوض. نیلوفـر از این کوله پشتـی های گل گلـی بامـزه میخواسـت. من هم سر راه که از اداره برمیگشتـم آنهـا را دیده بودم، آمدیم بخـرد دست از سـر ما بردارد. سر هفـت حـوض یک کتاب فروشـی دارد، داشتم ویترینـش را نگـاه میکـردم دیدم کتاب من پیش از تو و ملت عشـق را دارد. رفتم منن پیش از تو را خریـدم، امـروز هم میخـواهم بروم ملـت عشـق را بخـرم. باز آن خوره ی کتـاب به جـانم افتـاده :)